روز اول بمن آموخت معلم " آ " را
خون دل خورد بسي تا که نوشتم " با " را
دست خود برد به بالا و به پايين آورد
تا که من بخش کنم بابا را
زنگ نقاشي، من رنگ نمي دانستم
او به من گفت که آبي بکشم دريا را
آنقدر گفت از اين فاصله هاي دم دست
تا مراعات کنم فاصله در املا را
بازگو کرد که دهقان فداکار که بود
تا که سرمشق دهد جمله ي خوبي ها را
تا که از زندگيم کسر کنم سايه ي جهل
با کمي حوصله آموخت به من منها را
گفت روباه پنير از دهن زاغ ربود
تا که يادم نرود حقه اين دنيا را
#متأسفانه شاعر ناشناس هستند
کنم ,ي ,آموخت ,فاصله ,سايه ,کسر ,به من ,را تا که ,ها را تا ,خوبي ها ,ي خوبي
درباره این سایت